اعترافات عجیب ذهن من

"نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن" توماس ولف

و من میترسم از ترس ...
که ترسی را در من بترساند ...
که ترسیدنش ترسهای گذشته من شود ...
که نترسیدنش هم باعث ترسیدن
در آینده من ...
پس میترسم که بترسم ...
و حتی میترسم که نترسم ...
و این ترسیست ترسیدنی میان ترسهایم ...

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «سایه» ثبت شده است

سایه من

با خودم گمان می کردم رفتنت ممکن نیست ..

رفتنت ممکن شد ...!

حال ...

باورش ممکن نیست ...

بعد از رفتنت هم نه دستانم توان دارند تا برایت بنویسم ...

نه چشمانم اشکی دارند که به راهت بریزم ...

جانم به لب رسید ، اما لبانت به لبانم نرسید...!!!

میترسم از پاییزی که در راه است ...

میترسم که پاییز برسد و من به جای نوبرانه یاقوت اناری لبانت ...

بردستان تو برگی شوم ...

پر از اظطراب افتادن ...

محمد فدردی

سایه من :


افطار من ، شیرینی لبان توست ...


اولین بوسه را که نوش می کنم ...


رها می‌شوم از گرسنگی مفرط این روزهایم ...

محمد فدردی

سایه من 

سالیانی است که درپی بهشت سرگردان میگشتم ...

دوستان هرکاری میکردند و من برای بهشت از لذتها میگذشتم ...

تا اینکه وصف بهشت مرحوم پناهی راشنیدم که میگفت ...

بهشت فضایی است چند وجب درچند وجب که بین بازوان کسی است که دوستش داری ...

و من بهشت را میان بازوانت لمس کردم ...

محمد فدردی

سایه من : 

یه لیوان بردار، پرتش کن تو دیوار ،چی شد؟!

دیدی؟...

شکست؟!.

حالا بهش بگو معذرت میخوام...

بگو غلط کردم...

چی شد ؟!

درست شد؟؟

پس بفهم وقتی دلی هم میشکنه دیگه درست بشو نیست...

اینو با همه اوناییم که راحت دل میشکنن...

محمد فدردی