اعترافات عجیب ذهن من

"نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن" توماس ولف

نوازش !

همزاد من ...

تو کافه نشسته بودم داشتم طبق معمول سرمو از تنهایی بند یادگیری یک چیز جدید میکردم ...

و باز هم طبق معمول و از سر اتفاق چشمم به یه دختر پسر که میز روبروم نشسته بودن افتاد ...

دیدم پسره دستشو میکشه رو دست دختره ...

و دختره هی لبخند میزنه ...

منم دستمو کشیدم رو دست خودم اصلا خنده دار نبود ...

به نظرت من خل شدم یا ملت ...؟!



نوشته شده توسط محمد فدردی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

اعترافات عجیب ذهن من

"نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن" توماس ولف

و من میترسم از ترس ...
که ترسی را در من بترساند ...
که ترسیدنش ترسهای گذشته من شود ...
که نترسیدنش هم باعث ترسیدن
در آینده من ...
پس میترسم که بترسم ...
و حتی میترسم که نترسم ...
و این ترسیست ترسیدنی میان ترسهایم ...

طبقه بندی موضوعی

همزاد من ...

تو کافه نشسته بودم داشتم طبق معمول سرمو از تنهایی بند یادگیری یک چیز جدید میکردم ...

و باز هم طبق معمول و از سر اتفاق چشمم به یه دختر پسر که میز روبروم نشسته بودن افتاد ...

دیدم پسره دستشو میکشه رو دست دختره ...

و دختره هی لبخند میزنه ...

منم دستمو کشیدم رو دست خودم اصلا خنده دار نبود ...

به نظرت من خل شدم یا ملت ...؟!

محمد فدردی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی