ماه است ...
نمیدانم ...!
خورشید رخت ...
یا نه ...؟
راه است ولی ...
خورشید رخت ...
آری ...!
ماه است ...
نمیدانم ...!
خورشید رخت ...
یا نه ...؟
راه است ولی ...
خورشید رخت ...
آری ...!
ماه من ...
نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم ...
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم ...
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست ...
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم ...
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد ...
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم ...
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا ...
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم ...
روح ِ برخاسته از من ته ِ این کوچه بایست ...
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم ...!
ماه من ...
امروز بعد از رقصیدن با تو ...
از تو فرا گرفتم ...
عشق ...
رقصیدن به ساز کسی نیست ...!
یک رقص دو نفره است ...
گاهی ...
گامی به عقب ...
گاهی ...
گامی به جلو ...
اگر بخواهم تنها برقصم و یا تو را برقصانم ...
عشق دیگر میانمان نیست ...!
خودخواهی ست ...
و اگر" تو " بزنی و " من " تنها به ساز تو برقصم ...
دلقکی بیش نیستم ...
عشق به تو ...
رقصی در آغوش هم
در کنار هم ...
با هم ...
و برای هم است...
راستی ...
رقص دو نفره ی " عشق " را هم ...
تو امروز با نگاهت بعد از پرسش من از عشق یادم دادی ...!