اعترافات عجیب ذهن من

"نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن" توماس ولف

پاییز !

سایه من

با خودم گمان می کردم رفتنت ممکن نیست ..

رفتنت ممکن شد ...!

حال ...

باورش ممکن نیست ...

بعد از رفتنت هم نه دستانم توان دارند تا برایت بنویسم ...

نه چشمانم اشکی دارند که به راهت بریزم ...

جانم به لب رسید ، اما لبانت به لبانم نرسید...!!!

میترسم از پاییزی که در راه است ...

میترسم که پاییز برسد و من به جای نوبرانه یاقوت اناری لبانت ...

بردستان تو برگی شوم ...

پر از اظطراب افتادن ...



نوشته شده توسط محمد فدردی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

اعترافات عجیب ذهن من

"نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن" توماس ولف

و من میترسم از ترس ...
که ترسی را در من بترساند ...
که ترسیدنش ترسهای گذشته من شود ...
که نترسیدنش هم باعث ترسیدن
در آینده من ...
پس میترسم که بترسم ...
و حتی میترسم که نترسم ...
و این ترسیست ترسیدنی میان ترسهایم ...

طبقه بندی موضوعی

سایه من

با خودم گمان می کردم رفتنت ممکن نیست ..

رفتنت ممکن شد ...!

حال ...

باورش ممکن نیست ...

بعد از رفتنت هم نه دستانم توان دارند تا برایت بنویسم ...

نه چشمانم اشکی دارند که به راهت بریزم ...

جانم به لب رسید ، اما لبانت به لبانم نرسید...!!!

میترسم از پاییزی که در راه است ...

میترسم که پاییز برسد و من به جای نوبرانه یاقوت اناری لبانت ...

بردستان تو برگی شوم ...

پر از اظطراب افتادن ...

محمد فدردی

نظرات  (۱)

رفتنت ممکن شد 

خیلی قشنگ بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی